محل تبلیغات شما
در یک رویای صادق: از پله های قصری تمام سپید بالا میرفتم، پله هایی زیاد و راهی بلند و طولانی داشت، در اواسط پله ها رسیدم به مردی میانسال که جامه ای تمام سپید بر تن داشت، رو به من ایستاده و منتظر بود، من یک پله پایینتر ایستادم و او خطاب به من گفت: سه هزار سال پیش، زرتشت در مزدیسنا گفت: روزی که نفسِ جهان به تنگ آید، زمانی که مردم‌ کاملا ناامید شوند: از جایی پنهان که هیچکس انتظارش را ندارد، از دریچه ای پنهان‌ هوای تازه برای تنفس به جهان خواهد رسید.

کمترین مطالبات مردم

ای زمینیان، آشا دوباره دلتنگ سرزمین اش شده است

قصر سپید و مزدیسنا

پله ,سپید ,جهان ,داشت، ,تمام ,یک ,تمام سپید ,به من ,به تنگ ,جهان به ,که نفسِ

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وب گفت